سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 106433

  بازدید امروز : 76

  بازدید دیروز : 1

لحظه

 
قدرت حاکمان پاسبانان خداست در زمین او . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: دوشنبه 86/8/28::: ساعت 12:6 عصر

 

راستی چقدر از عمرمونو تنهائیم؟ چند لحظش رو ؟ چند ساعتش رو؟ چند روزشو ؟

 ... یا چند سالشو؟ تو این اوقات تنهاییمون چیکار میکنیم؟ به چی فکر می‏کنیم؟

تنهائیمونو باکی یا چی تقسیم می کنیم؟

لحظات تنهائیمون از مهمترین لحظات زندگیمونه چون می‏تونیم تو این لحطه‏ها بفهمیم کی هستیم. می‏تونیم بفهمیم چند مرده حلاجیم.آخه ماها چه بخوایم و چه نخوایم ، دونسته یا ندونسته تو حضور دیگران یه چیزایی رو مخفی می‏کنیم یا لااقل یه جور دیگه جلوه می دیم.اما تو تنهائیامون لزومی نداره این کار رو بکنیم چون اونی که ما رو میبیه که میدونه چیکاره ایم با خودمونم که رو در بایستی نداریم واسه همینم بی‏پرده‏ی بی‏پرده‏ایم . فرقی نمی‏کنه کی هستیم و چکاره ایم ، می‏تونیم تو تنهایی خودمونو درست تماشا کنیم .

می تونیم بفهمیم چقدر صافیم. آدمیم یا نه....حواسمون به تنهائیامون باشه. مخصوصا اگر مثل من زیاد تنها میشین مثل همین روزا...
لحظه ها مون دارن همینجوری فرار می‏کنن . تو می دونی چند لحظه دیگه از عمرت مونده؟ می‏ترسم که لحظه آخر برسه و من هنوز با ای‏کاش همراه باشم.

 

 

اینم یه شعر از استاد بهمنی در مورد تقسیم تنهایی. تقدیم شما:

تنهائیم را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست

گسترده تر از عالم تنهائی من عالمی نیست

غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها را

بر سفره رنگین خود بنشانمت ، بنشین غمی نیست

حوای من بر من مگیر این خودستائی را ، که بی شک

تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم

شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

شاید به زخم من که میپوشم ز چشم شهر آن را

در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست

شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر ، اگر چه

اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ